محل تبلیغات شما

24 آذر بابا گفت گفتن میخوایم بیایم صحبت کنید فردا خوبه؟ گفتم به همکارم گفتم فردا میام سرکار بزار آخر هفته و با اصرار واسطه دوشنبه دیگه نرفتم سر کار و قرار گفتگو گذاشتیم صبحش رفتم دوتا روسری و چندتا شومیز گرفتم و یکیشونو پوشیدم.  داداش گفت پسره اولش قرمز شده بود بعد باش صحبت کردم عادی شد مامانش گفت دخترم خیلی ازت تعریف کرد بعد رفتیم تو اتاق و شروع به گفتگو کردیم. کمی از بچگی گفتیم و بعد رفتم خودکار و کاغذو از تو کمد در آوردم اولاش نگاش نمیکردم ولی بعد بیشتر چش تو چش صحبت کردیم وقتایی که من سرم تو برگه بود منتظر بود سؤال بپرسم جوری نگام میکرد که آدم با یجور جدیت ، کنجکاوی زیاد اینا نگاه میکنه کل سوالایی که ازمن پرسید به کی رای دادی خانوادت به کی رای دادن با حقوق من میتونی بسازی که جوابامو زیر سوال برد. و موافقی با خانوادم تو یه ساختمون زندگی کنی و خیلی حرف زد که حال نداشتم گوش بدم و ازینکه اینقد حرفای ی زد حس کردم بهم توهین شده رو اعتقادات و ایناهم خیلی حساس بود از نظر تبپ شخصیتی بنظرم متضاد بودیم من درونگرا ساکت کم فعالیت مایل به داشتن نظم محتاط جزعی نگر اون بر عکس .تا صحبت میکردم ماشاللهماشالله میکرد رو مخ بود. فکر کردم یعنی الآن که من حال نداشتم به حرفاش گوش,بدم آدم با ازدواج با یه مرد باید یه عمر تحملش کنه و حس کردم خیلی پرحرف بودنش شبیه پدرشه. ادامه دارد

ادامه پرستیژ کاری

باز هم تغییر اینبار در سبک پوشش یا خرج

اولین گفتگو با یه مرد باعنوان خواستگار

تو ,یه ,صحبت ,خیلی ,گفتگو ,حس ,حال نداشتم ,کی رای ,گوش بدم ,حس کردم ,با یه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اجاره فیش حقوقی وضامن کارمند برای دادگاه سایت شبیه سازی مقالات مهندسی برق مخابرات